وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

سفر به شمال

تو ماه خرداد سه روز تعطیلی پشت سر هم داشتیم که تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم شمال که البته خیلی وقت بود پسرم شدیدا دلش مسافرت و به خصوص شمال میخواست، تو راه طبق معمول خیلی راحت خوابیدی تا رسیدیم قبل از ورود به ویلا رفتیم برای خرید تجهیزات کایت بازی با دایی صید ماهی😂 فقط دایی سهیل مهربون میتونه امیر خسته رو تا ویلا بغل کنه وقتی دایی دوست داره تنها باشه و یواشکی میره ساحل ولی آقا امیر پیداش میکنه😁 دایی جان تنهایی نداریم هااااااا حسابی دایی پایه بود و باهات شنا کرد و واقعا به پسری خوش گذشت ی پسر خ...
9 مهر 1398

خرداد 98

این ماه که ماه تولد گل پسرم هست که من ذوق خاصی واسش دارم ابتدای ماه که مامانی به مشهد سفر کرد و دقیقا روز تولدت با شب های قدر همراه بود دیگه تصمیم گرفتیم به احترام این شب ها تولدتت رو ی کم عقب بندازیم که هم مامانی برگرده هم اینکه شب های قدر تموم شه اولین مطلب میخوام از دردسر نبود مامانی برات بنویسم که خیلی بهمون سخت گذشت چون اصلا حاضر نبودی هیچ جا بری یک روز رو بابا مرخصی گرفت و روز بعدش من با خودم بردمت شرکت، دو روز باقی هم خوشبختانه به روز جمعه و تعطیلی رسمی شب احیا موکول شد ولی خدایی تو شرکت برای هر دومون خیلی سخت بود و هرچی عمه شهلا بهت زنگ زد حاضر نشدی اونجا بری چون خیلی بی حوصله شدی دیگه من از پانیذ و پارمیس خواستم بیان پیشت که تنها نب...
9 مهر 1398

تشکر ویژه از دایی

در آستانه 4 سالگی تصمیم گرفتیم آتلیه بریم و عکس بندازی دقیقا یک روز کامل درگیر حمام و آرایشگاه و آتلیه بودیم که خدایی ارزششو داشت و عکس هایی بسیار زیبا نتیجه کارمون شد از داداش عزیزم واقعا ممنونم که همیشه زحمتمون رو میکشه و زیباترین لحظلات زندگی رو برامون ثبت میکنه و جاودانه میشه داداش یکی یکدونه عاشقتم. پشت صحنه عکسها: پایان کار (همکار دایی شدی🙂) ...
9 مهر 1398

فروردین و اردیبهشت 98

امسال ابتدای سال مراسم عمه بابا رو داشتیم و تعطیلات به چند تا مهمانی مختصر ختم شد، ناگفته نمونه هوا هم بنای سازگاری نداشت و باران بسیار زیاد باعث سیل در بیشتر استان های کشور شد که شنیدن و دیدن اخبار داغ عزا رو بر دل همه ایرانیان گذاشت. تعطیلات عید ما به چند تا مهمونی ختم شد و اینم چند تا عکس از ی دور زدن سه نفره واسه مراسم سیزده بدر هم هوا فوق العاده سرد بود و بارندگی هم بود که تصمیم گرفتیم بریم باغ دایی حسین که اونجا خیلی دوست داری و خیلی به هممون خوش گذشت. و البته بعدازظهر طبق هر سال تولد شادی جون و هفدهم فردوردین مهمان عمه لیلا بودیم و تولد دیانا جون رستوران هتل پارسیان و گل پسر شیطون خودم...
3 مهر 1398

زمستان 97

از خاطرات زمستان که بخوام بنویسم اولین چیزی که یادم میاد شب یلدا هست شبی به یاد موندنی و البته پر از خوراکی🤭 واسه سوپرایز این شب من واسه شما ی لباس خوشگل خریدم که وقتی پوشیدیم خودت خیلی خوشت اومد و میگفتی امیر هندونه شده، رفتیم خونه مامنی البته خاله شهلا هم دعوت بود و کلی با شادی جون و داداش حسین بازی کردی و حسابی به هممون خوش گذشت. از مهمونی های مهم دیگه که داشتسم مراسم پاگشا از عروس داماد جدید بود البته ناگفته نمونه کلی مهمونی رفتیم و حسابی به همه مخصوصا بچه ها خوش گذشت و حالا نوبت ما شده بود که مهمونی بدیم و حسابی تدارک دیدیم و کلی غذای خوشمزه و سالاد و دسر درست کردم که مهسا جون واقعا غافلگیر شده بود سوپرایز وی...
2 مهر 1398

تاخیر نه ماهه در ثبت مطالب در وبلاگ

ببخش پسرم که اینقد دیر اقدام به ثبت مطلب کردم تو این مدت اینقد اتفاق برامون افتاد که واقعا نمیتونم همه رو مثل قدیم با جزییات کامل برات بنویسم و اینکه تاخیر در ثبت مطالب بیشتر به محیط کاری مامان بر میگرده متاسفانه یا خوشبختانه سیستم حسابداریمون عوض شد و من ی ماموریت سه روزه برای آموزش سیستم جدید داشتم و اینکه این شروع درد سر کاری من شد تا پایان سال 1397 که باید با هر دو سیستم کار رو انجام میدادیم که من مجبور بودم هر روز تا دیر وقت شرکت باشم در سال مالی جدید هم به دلیل مشکلات خیلی فراوان سیستم هر روز من تا دیر وقت شرکت بودم تا جایی که حتی اقدام به گرفتن نیروی کمکی کردم ولی دقیقا تا اواسط ماه مرداد کار ما تا دیر وقت طول میکشید تا اینکه سیستم به...
1 مهر 1398